پدر آن تيشه كه برخاک تو زد دست اجل
تيشه ای بـود كه شـد باعـث ويرانـی مـن
يوسـفـت نـام نهادند و بـه گـرگت دادنــد
مرگ گرگ توشد، ای يوسف كنعانی مـن
مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی
خـاک زندان توگشـت، ای مه زنـدانی مـن
به ادامه مطلب بروید
ما را با #فان_وان_فان بیابید
پدر آن تيشه كه برخاک تو زد دست اجل
تيشه ای بـود كه شـد باعـث ويرانـی مـن
يوسـفـت نـام نهادند و بـه گـرگت دادنــد
مرگ گرگ توشد، ای يوسف كنعانی مـن
مـه گردون ادب بـودی و در خـاک شــدی
خـاک زندان توگشـت، ای مه زنـدانی مـن
به ادامه مطلب بروید
کاهلی در گوشهای افتاد سست
خسته و رنجور، اما تندرست
عنکبوتی دید بر در، گرم کار
گوشه گیر از سرد و گرم روزگار
دوک همت را به کار انداخته
جز ره سعی و عمل نشناخته
پشت در افتاده، اما پیش بین
از برای صید، دائم در کمین
ادامه مطلب رو بخون
به صحــــــــرا بنگــــرم صحرا ته وینم
بــــه دریـــا بنگــــرم دریـــــــا ته وینم
به هــــر جا بنگــرم کوه و در و دشت
نشــــــــــان روی زیبــــــــای ته وینم
خدایا دیگران را داده ای پول
تنی رنجیده و بیمار، واس ماس
به دست دیگران گل های رنگی
ولیکن درد و زخم خار، واس ماس
برای دیگران حور بهشتی
خطرهای عذاب النار، واس ماس
رو به روی پنجره دیوار باشد بهتر است
بین ما این فاصله "بسیار" باشد بهتر است
الا ای یار دیجیتالی من!
تو هستی باعث خوشحالی من
به قصد ساعد سیمین ساقی
به توبرخورد کردم اتفاقی
تورا در فیسبوکم اد نمودم
خودم راپیش پایت سد نمودم!
زمن ارسال کامنت ازتوهم لایک
تو بودی عاشق بولگاری ونایک
//ازدحام و فشار از هر سو
زور آرنج و ضربه زانو//
//بدترین بوی عالم است الحق
بوی سیر و پیاز و عطر و عرق//
//کارمند و محصل و عملی
کامبیز و یارو و مملی
چنین گفت رســتم به سهـــراب یل
که من آبـــرو دارم انــــــدر محـــل
مکن تیز و نازک ، دو ابـروی خود
دگر سیخ سیـخی مکن؛ مـوی خود
شدی در شب امتــــــحان گرمِ چت
بروگــمشو ای خــاک بر آن سـرت
اس ام اس فرستادنت بس نبــــــــود
که ایمـیل و چت هم به ما رو نمـود
رهـا کن تو این دختِ افراسیــــــاب
که مامش ترا می نمــــاید کبــــــاب