loading...
فان وان فان
به نام خداوند بخنشنده و مهربان


ما را با #فان_وان_فان بیابید

امیر علی پیرزاده بازدید : 405 زمستان 1395 نظرات (0)

صبر وپاداش  

پارچه اى را براى امام جواد عليه السلام ازشهر ديگرى مى آورند كه از قيمت زيادى برخوردار بود. در بين راه دزدان سر راه آمدند و پارچه ها را به سرقت بردند. مسئول خريد پارچه حضرت را از ماجراى سرقت اموال او آگاه كرد.
امام عليه السلام باخط خود براى او نوشت : جان و اموال ما از بخششهاى گوارى الهى است و عاريه اى است كه به ما سپرده است . پس هر كس بى صبرى و جزعش بر صبرش غالب شود اجرش ضايع شده است و پناه به خداوند كه چنين شود. 

امیر علی پیرزاده بازدید : 169 پاییز 1395 نظرات (0)

 

علامه مجلسی در جلد بحار در احوال حضرت امام حسن علیه السلام نقل می کند که روزی ایشان از راهی سواره می گذشتند، مردی شامی با آنجناب مصادف گردید شروع به لعنت و ناسزا گفتن نسبت به حضرت نمود ایشان هیچ نگفتند تا اینکه شامی هر چه خواست گفت آنگاه پیش رفته با تبسم به او فرمود گمان می کنم اشتباه کرده ای .

ادامه داستان در ادامــــــــــــــه مطلب   

امیر علی پیرزاده بازدید : 182 پاییز 1395 نظرات (0)

کاهلی در گوشه‌ای افتاد سست

خسته و رنجور، اما تندرست

عنکبوتی دید بر در، گرم کار

گوشه گیر از سرد و گرم روزگار

دوک همت را به کار انداخته

جز ره سعی و عمل نشناخته

پشت در افتاده، اما پیش بین

از برای صید، دائم در کمین

  ادامه مطلب رو بخون  

امیر علی پیرزاده بازدید : 156 پاییز 1395 نظرات (0)
در داستان جالبى از امیر المومنین حضرت على(علیه السلام ) به این مضمون نقل شده است كه روزى رو به سوى مردم كرد و فرمود: به نظر شما امید بخش ترین آیه قرآن كدام آیه است ؟ بعضى گفتند آیه "ان الله لا یغفر ان یشرك به و یغفر ما دون ذلك لمن یشاء"(خداوند هرگز شرك را نمى بخشد و پائین تر از آن را براى هر كس كه بخواهد مى بخشد) سوره نساء آیه 48
امام فرمود: خوب است ، ولى آنچه من میخواهم نیست ، بعضى گفتند آیه "و من یعمل سوء او یظلم نفسه ثم یستغفرالله یجد الله غفورا رحیما" (هر كس عمل زشتى انجام دهد یا بر خویشتن ستم كند و سپس از خدا آمرزش بخواهد خدا را غفور و رحیم خواهد یافت) سوره نساء آیه 110
امام فرمود خوبست ولى آنچه را مى خواهم نیست .
 

 به ادامه مطلب مراجعه کنید 

امیر علی پیرزاده بازدید : 168 تابستان 1395 نظرات (0)

نشسته بودم رو نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.

 

طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.

 

گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.

 

صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.

ادامه داستان در ادامه مطلب بخوانید

 

امیر علی پیرزاده بازدید : 286 بهار 1395 نظرات (0)

 

این مطلب صرفا جهت خنده است 

زن به شیطان گفت : آیا آن مرد خیاط را میبینی

میتوانی بروی وسوسه اش کنی که همسرش را
طلاق دهد ؟
شیطان گفت : آری و این کار بسیار آسان است
پس شیطان به سوی مرد خیاط رفت و به هر طریقی سعی می کرد او را وسوسه کند اما مرد خیاط همسرش را بسیار دوست داشت و اصلا به طلاق فکر هم نمی کرد
پس شیطان برگشت و به شکست خود در مقابل مرد خیاط اعتراف کرد
سپس زن گفت : اکنون آنچه اتفاق می افتد ببین و تماشا کن

برای خواندن ادامه ماجرا

برو ادامه مطلب

امیر علی پیرزاده بازدید : 195 زمستان 1394 نظرات (0)

منبع:ایستگاه هنر  

   يک روز آفتابي، خرگوشي خارج از لانه خود به جديت هرچه تمام در حال تايپ بود. در همين حين، يک روباه او را ديد.

روباه: خرگوش داري چيکار مي کني؟

خرگوش: دارم پايان نامه مي نويسم.

روباه: جالبه، حالا موضوع پايان نامت چي هست؟

خرگوش: من در مورد اينکه يک خرگوش چطور مي تونه يک روباه رو بخوره، دارم مطلب مي نويسم.

روباه: احمقانه است، هر کسي مي دونه که خرگوش ها، روباه نمي خورند.

خرگوش: مطمئن باش که مي تونند، من مي تونم اين رو بهت ثابت کنم، دنبال من بيا.

 

امیر علی پیرزاده بازدید : 166 زمستان 1394 نظرات (0)


 رویشی تهی‌‌ دست از کنار باغ کریم خان زند عبور می‌کرد . چشمش به شاه افتاد و با دست اشاره‌ای به او کرد . کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند .
کریم خان گفت : این اشاره‌ های تو برای چه بود ؟
درویش گفت : نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم .
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده ؟کریم خان در حال کشیدن قلیان بود ؛ گفت چه می‌خواهی ؟
درویش گفت : همین قلیان ، مرا بس است !چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت .

..

امیر علی پیرزاده بازدید : 260 پاییز 1394 نظرات (0)

من مشغول تماشای سریال ، دخترم بدو بدو اومد و پرسید .
دخترم : مامان تو زنی یا مردی ؟
من : زنم دیگه پس چی ام ؟
دخترم : بابا ، چی اونم زنه ؟
من : نه مامانی بابا مرد .
دخترم : راست میگی مامان ؟
من : اره چطور مگه ؟
دخترم : هیچی مامان ! دیگه کی زنه ؟
من : خاله فاطمه ، خاله مریم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ...

بقیه داستان در ادامه مطلب

اطلاعات کاربری
آرشیو
نظرسنجی
کدام مارکت اندروید به نظر شما عالی است؟
نظر شما درباره وبلاگ چیست؟
آمار سایت
  • کل مطالب : 144
  • کل نظرات : 23
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 36
  • آی پی دیروز : 56
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 138
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 3
  • بازدید هفته : 180
  • بازدید ماه : 4,537
  • بازدید سال : 26,484
  • بازدید کلی : 183,100
  • کدهای اختصاصی

    ابزار رایگان وبلاگ

    اوقات شرعی

    حدیث

    وضعیت آب و هوا

    تقویم شمسی

    هدایت به بالای صفحه

    
    <
    وب سایت فان وان فان

    به وب سایت ما خوش آمدید
    امیدوارم لحظات خوشی را در وب سایت ما بگذرانید.
    این مطالب صرفا خوشحالی شماست.
    تنتون سالم،لبتون خندون،بدنتون پر انرژی
    صفحه اینستاگرام ما را دنبال کنید
    اخبار وبلاگ

    http://www.dance.uga.edu/sites/default/files/styles/seven-features/public/iconmonstr-megaphone-7-icon-150x150.png?itok=dEFrot9w


       ما را در اینستاگرام دنبال کنید

     شخصیت ها رو بشناسید.

       بازدید وبلاگ به 15000 نفر رسید.

      حاضر به تبادل لینک و بنر هستیم.

    دوستان ما