من زندگی را دوست دارم
ولی از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از كشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبان ها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زن ها می ترسم!
كودكان را دوست دارم
ولی از آینه می ترسم!
سلام را دوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم ، پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم
*****
چه مهمانان بي دردسري هستند مردگان
نه به دستي ظرفي را چرك مي كنند
نه به حرفي دلي را آلوده
تنها به شمعي قانعند
و اندكي سكوت...
*****
اکبرعبدی تعریف میکند:
یک روز سر سریال بودیم. هوا سرد بود. بدون کاپشن از ماشین پیاده شد. گفتم: حسین این جوری اومدی؟ نگفتی سرما میخوریکاپشن زیبایت کجاست؟ گفت: کاپشن قشنگی بود،نه؟ گفتم: آره! گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه فردی را دیدم که هم دوستش داشت و هم نیاز داشت. ولی من فقط دوستش داشتم……
یک روز سر سریال بودیم. هوا سرد بود. بدون کاپشن از ماشین پیاده شد. گفتم: حسین این جوری اومدی؟ نگفتی سرما میخوریکاپشن زیبایت کجاست؟ گفت: کاپشن قشنگی بود،نه؟ گفتم: آره! گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سر راه فردی را دیدم که هم دوستش داشت و هم نیاز داشت. ولی من فقط دوستش داشتم……
*****
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی…..